شنبه ۱۶ اردیبهشت ۱۳۹۶ - ۰۸:۳۸
۰ نفر

همشهری دو - شیدا اعتماد: ورودی خانه را حوضی از سنگ‌های فیروزه‌ای‌رنگ از پیاده‌رو جدا می‌کند. برای ورود به خانه باید چند پله بالا بروی و از پلی که روی حوض قرار دارد، عبور کنی.

ماهی

حوض جلوي ورودي، پر از ماهي است. همسايه‌ها ماهي‌هاي عيد را انداخته‌اند توي حوض و حالا در آن، ماهي‌هاي قرمز و سياه و سفيد اين‌طرف و آن طرف مي‌روند. يك ماهي بزرگ قرمز هم هست كه هميشه گروهي از ماهي‌هاي كوچك‌تر دنبالش مي‌كنند. مثل يك جريان سرخ، روي رنگ فيروزه‌اي ديده مي‌شود و مي‌درخشد. يكي از گربه‌هاي همسايه، هنوز اميدوار است كه بتواند از حوض ماهي بگيرد. گاهي ساعتي روي لبه‌ حوض مي‌نشيند و زل مي‌زند به ماهي‌ها. هر بار كه مي‌آيد، ماهي‌ها به زير پل پناه مي‌برند و او تلاش بيهوده‌اش را روز بعد از سر مي‌گيرد.

ماهي‌هاي عيدمان را توي همين حوض انداختم. حالا صبح‌ها كه از كنار حوض رد مي‌شوم دنبال ماهي‌هاي قرمز كوچكم مي‌گردم و هر ماهي‌اي كه مي‌بينم فكر مي‌كنم شايد ماهي من باشد. وقتي توي حوض رهايشان كردم كنار هم شنا مي‌كردند و وسعت قلمرو تازه‌شان را باور نمي‌كردند.

قبل از اينكه شهر بزرگ در رشد عجيب و غريبش سر به ديوانگي بزند، بيشتر خانه‌ها حوض داشتند و ماهي و درخت ميوه. زندگي پيوند خورده بود با طبيعت و مي‌شد گذر فصل‌ها را با عبور از حياط ديد. حالا از همه‌ اينها براي ما تنگ‌هاي ماهي مانده‌اند كه در عمر كوتاه ماهي‌هاي عيد مي‌بينيمشان و گلدان‌هاي كوچك.

براي ما دويدن‌ها مانده‌اند و نرسيدن‌ها. براي همين وقتي يك حوض مي‌بينيم تازه يادمان مي‌افتد كه در كنار اين همه دويدن بايد ايستادني هم باشد. بايد جايي باشد كه بشود سايه‌هاي لغزان روي آب را تماشا كرد يا گلبرگي را كه روي آب اين طرف و آن طرف مي‌رود و ماهي‌ها به آن ضربه مي‌زنند. بايد فرصت كوتاهي براي تماشاي كبوتر تشنه‌اي باشد كه از حوض آب مي‌خورد و به راهش ادامه مي‌دهد. بايد با ديدن سايه خودمان در آب يادمان بيايد كه هنوز زنده‌ايم و شهر در ما هنوز كمي شعف باقي گذاشته است؛ كمي آرزو كه به آينده فكر كنيم و شايد كمي حسرت كه چرا ديگر پنجره‌اي رو به حياط و ايوان و درخت خرمالو نداريم.

کد خبر 369052

برچسب‌ها

دیدگاه خوانندگان امروز

پر بیننده‌ترین خبر امروز

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
captcha